به گزارش پارسینه، «فروش زمینهایی با متراژ 250 به بالا. 20میلیون نقد مابقی قسطی در بهترین جای کلاردشت. بازدید همه روزه»، «فروش باغ و ویلا با بهترین چشم انداز. قیمت از 80 میلیون. سرویس رفت و آمد رایگان همراه با ناهار.»، «پیشنهاد از ما انتخاب از شما، با بهترین ویلاهای ساحلی در شمال کشور در خدمت تان هستیم.» دیگر نه میکارند نه ثمرهای هست که برداشت کنند، حوصله کار هم ندارند. به فکرند تا هر چه زودتر پولی به دست بیاورند و به قول خودشان سر و سامانی به زندگیشان بدهند. زمین و باغشان را برای فروش گذاشتهاند، کاری هم با دلال ندارند. میخواهند بیواسطه بفروشند.
به گزارش ایران، اینجا روستاست با طبیعتی بکر و ستودنی ولی حیف که تا چند وقت دیگر غریبهها هجوم خواهند آورد، آنهایی که قدر زمین و طبیعت را نمیدانند هر روز ویلایی در دل درخت و چمن سبز میشود و قاب قدیمی روستا را تنگ تر می کند.
حالا دیگر بعضی از کشاورزان و باغداران هم به فکر افتادهاند تا ملکهایی را که میراث اجدادیشان است بفروشند. عدهای در سر سودای شهرنشینی دارند و عدهای به فکر خانهنشینی!
کربلایی رحیم نمیفروشد. زمین بزرگ و خوش قوارهای دارد در سینه کش کوه، خانه کوچک قدیمیاش درست وسط وسط است، بسختی میشود از پایین خانهاش را دید، خانهاش پنهان شده لابهلای درختان پرتقال. مثل بوم نقاشی که نقاش با تمام وجود آن را به تصویر کشیده است، کوه و جنگل و خورشید و کلبه چوبی و مردم روستایی. «ای کاش اینجا برای من بود.» فکری که در سر همه کسانی که آنجا را میبینند نقش میبندد.
باغ ـ ویلاهای زیادی در مناطق خوش آب و هوا ساخته میشوند و گذشته از اینکه خسارتهای زیادی به محیط زیست وارد میشود چرخه اقتصاد روستایی نیز از حرکت باز میایستد. روستایی برای زندگی راحتتر و احیاناً به تشویق بچهها بار میبندد و میرود به شهر، شهری که چندان هم انتظار او را نمیکشد، شهر پسش میزند اما برای او نه راه پس مانده است نه راه پیش. درست مثل خیلیهایی که آمدند و گرفتار شدند، گرفتار سختی و در به دری.
چند سالی است تب و تاب خرید زمین و باغ و ویلا در کشور بویژه استانهای شمالی که اقلیم متفاوتتری نسبت به سایر مناطق دارند داغتر از پیش شده تا جایی که برای برخیها خریدن حتی یک قطعه زمین 200متری در گیلان و مازندران از نان شب هم واجبتر شده است. دو استانی که به مناطق روستاییاش مینازد و اینکه در دل جنگلهای شمال هنوز چراغ روستا روشن است.
دلالان زمین یا به قول خودشان بنگاهها و آژانسهای خرید و فروش باغ ـ ویلا با ارسال پیامکهای انبوه به دنبال جذب مشتری هستند و امتیازات عجیب و غریبی هم به بازدیدکنندگان میدهند، آنها را برای بازدید به مناطق میبرند، ناهار و عصرانه میدهند، تخفیف و قرعهکشی خودرو و… . هزار نقشه میریزند تا پول دربیاروند ولی به چه قیمتی!
در این مسابقه خرید و فروش برخی از روستاییان عقب نماندهاند. حالا این موج به آنها هم رسیده و خودشان دست به کار شدهاند، آگهی چاپ میکنند و به در و دیوار میچسبانند، پارچه نوشته بزرگ را سر در ورودی روستا یا باغ شان میزنند با یک شماره رند اعتباری تا بیواسطه زمین و باغشان را بفروشند.
یکی از روستاییان که چند سال پیش باغ 3هزار متریاش را فروخته و حالا به عنوان نگهبان در باغ از دست دادهاش کار میکند از وضعیتش راضی است، میگوید: «50سال کار کردم دخترانم را به خانه بخت فرستادم و4پسرم را سر و سامان دادم، من ماندم و عیالم، دیگر توانی برای اداره باغ نداشتم، 3سال پیش مشتری آمد و به قیمت خوبی اینجا را خرید، وسطش یک ویلا ساخت. من و زنم هم در خانه قدیمی که گوشه باغ است زندگی میکنیم. ماهی 500هزارتومان به خاطر اینکه مواظب باغ و ویلا هستم پول میگیرم. پول فروش باغم را بانک گذاشتهام و ماهی 700هزار تومان میگیریم و زندگی راحتی داریم. اگر جوانتر بودم میرفتم شهر.» غم انگیز این است که او چندان از وضعیت اسفناک خود اطلاعی ندارد یا خودش را به ندانستن میزند، چه کسی است که نگهبان ملکی باشد که روزگاری خود صاحب آن بوده اما اکنون از دست داده است.
پیشرفت یا پسرفت؟
این موج پنهانی فروش زمینهای روستایی در حالی شدت گرفته که خواسته یا ناخواسته ضربات جدی به محیط زیست و بویژه اقتصاد وارد میکند. کشاورز و باغدار و حتی دامدار وقتی چشم به فروش ملکش میدوزد، دست به کار میشود برای جلب مشتری. با پول فروش زمین و باغش یا راهی شهر میشود یا نگهبان و خانهنشین.
باغدار دیگر نهالی نمیکارد و به امید میوه دادن نمینشیند، کشاورز بذری نمیپاشد تا محصولی درو کند و دامدار بز و گوسفندی برای چرا نمیبرد تا گوشت و شیر و محصولاتی روانه بازار کند، این یعنی روستایی هم باید به سوپر مارکت برود و از نانوایی نان بخرد اما چه کسی برای انباشتن سوپرمارکتها و داغ شدن تنور نانواییها تولید خواهد کرد؟
یکی از روستاییان محمود آباد مازندران که سن و سال زیادی ندارد میخواهد زمینهای کشاورزیاش را در کمترین زمان بفروشد، زمین را به 5قطعه هزار متری تقسیم کرده و قیمت را 30میلیون گذاشته و امیدوار است با فروش آنها به شهر برود و برای خودش کار و کاسبی راه بیندازد.
محمد علی برخلاف کربلایی رحیم که دوست ندارد زمین و باغش را بفروشد و سرگردان شود معتقد است باید به دیگران اجازه داد با خریدن زمین و باغ از آب و هوای پاک و مناظر دیدنی استفاده کنند و به روستایشان رونق دهند و پای گردشگران و سرمایهگذاران را به روستا باز کنند.
میگوید: «تا کی باید روی زمین کار کرد؟ به زمین سم داد؟ مریض شدیم به خدا، صرف نمیکند که سرمایه 200میلیونی را به خاطر سود سالانه 4یا 5میلیون هدر بدهم! دست کم میدانم با پول فروش زمین میتوانم در شهر برای خودم درآمدی داشته باشم و بچهها هم برای خودشان کسی بشوند مثل بچههای مش قربان!»
میپرسم یعنی یک روستایی نمیتواند در محل زندگیاش آدم موفقی شود، درس بخواند دکتر و مهندس یا کشاورز و باغدار و دامدار نمونه شود؟ مکثی میکند و سرش را تکان میدهد و میگوید: «بالاخره امکانات در شهر بیشتر است، مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و… همه چیز دم دست آدم است.»
البته نباید از این بگذریم که ورود گردشگر به مناطق دیدنی و خوش آب و هوا از نتایج والزامات توسعه و پیشرفت است و رونق اقتصادی را در پی دارد ولی فروش زمین، تغییر کاربری آن و از بین بردن ذخایر و منابع طبیعی، خود عاملی ضد توسعه است که در نهایت گریبان خود روستایی را هم خواهد گرفت. در حال حاضر روستاها به 2دلیل کلی خالی از سکنه میشوند یا فروش زمین و باغ به سودای پولدار شدن یا نبود امکانات حیاتی مثل آنچه در روستاهای مناطق دور افتاده و محروم میبینیم.
در این رابطه ابوالفضل رضوی معاون توسعه روستایی و مناطق محروم کشور در چهارمین جلسه کارگروه توسعه روستایی و عشایری استان کرمانشاه که چندی پیش با حضور استاندار، فرمانداران، دهیاران، بخشداران و… برگزار شد، عنوان کرد: «34هزار آبادی در کشور از سکنه خالی شده است و اگر مساحت این تعداد آبادی را در نظر بگیریم خواهیم دید چه بخش بزرگی از کشور از سکنه خالی، فاقد بهرهبرداری و امکان رشد شده است.
هماکنون از هر 9 نفر در دنیا یک نفر چیزی برای خوردن ندارد و یک میلیارد نفر در دنیا درآمد روزانه کمتر از یک دلار و 25 سنت دارند و این شرایط کم و بیش در کشور ما هم هست و در روستاهای 22 استان از 31 استان کشور، هزینههای خانوارهای روستایی بر درآمد آنها غلبه دارد.»
کربلایی رحیم ناراحت است، ناراحت از اینکه هم ولایتیهایش زمینهایشان را مفت مفت میفروشند، او که سالهاست عمرش را به باغبانی گذرانده حرفهای زیادی دارد، پیر شده ولی هنوز قبراق است، وقتی فهمید که خریدار نیستم و برای تهیه گزارش آمدهام دستم را به گرمی فشرد انگار یک جوان 20ساله است.
میخواهد درختانش را آب بدهد، چشم انتظار سال جدید است، امید دارد سال آینده محصولات خوبی برداشت کند، وقت زیادی ندارد و چند دقیقهای گپی میزند: «اگر هر سال این همه زمین که مثل طلا هستند فروخته شوند و جایش ویلا سبز بشود تا چند سال دیگر باید قید میوههای شمال را زد، نمیدانم چرا خیلیها تا پول میبینند تنبل میشوند و یادشان میرود زندگی پدران و پدربزرگهایشان از برکت همین زمینها بوده و اینجا ارثی است که باید نسل به نسل به بچهها و نوههایشان برسد، وقتی من باغداری نکنم، همسایهام کشاورزی نکند و آن یکی گوسفند برای چرا نبرد پس چطور میتوانیم شکممان را سیر کنیم؟ اگر شهری از زندگیاش لذت میبرد چرا میآمد اینجا زمین و باغ میخرید، آدم تا وقتی چیزگرانقیمتی دارد قدرش را نمیداند ولی تا از دستش داد تازه قدرش را میداند هرچند دیگر دیر شده است.»
از کربلایی خداحافظی میکنم، دعوتم میکند پاییز سال آینده برای برداشت نارنگی و پرتقال به باغش سری بزنم، از دور دستش را تکان میدهد و بدرقهام میکند و فریاد میزند: «زمینم را نمیفروشم.»